یادمه بچه بودم ، دختر های هم سن و سال من
وقتی می خواستن توی بازی بگن خیلی بزرگ هستیم ، سریع می رفتن و کفش
مامانشون رو می پوشیدن ، اگر کفش پاشنه دار مهمونی بود که دیگه بهتر ! می
گفتن خوب حالا ما برزگ شدیم! همیشه برام تعجب بود ، می گفتم خوب این کفش که
تو پاشون خیلی بزرگه حتی نمی تونن باهاش درست راه برن ، چرا اینجوری فکر
می کنن بزرگ شدن!
وقتایی که نوبت من میشد که باید نقش یه
آدم بزرگ رو بازی می کردم ، سریع می رفتم و چادر رنگی که مامانم برام دوخته
بود و می کردم سرم و می گفتم خوب حالا من بزرگ شدم . دوستام هم همیشه می
خندید که بزرگ شدن که به چادر نیست !
خلاصه این وسط هر کس با یه چیزی احساس بزرگی می کرد ، یکی با کفش مامانش ، یکی با چادر رنگی اش.
یکی به مامانش می گفت مامان بزرگ شدم ،
برام از این کفش قشنگا مثل خودت میگیری ؟ یکی می گفت مامان بزرگ بشم برام
چادر می دوزی عین خودت؟
پدر بزرگم برام همیشه عبا می خرید ، من هم
وقتایی که می خواستم خیلی کلاس بزارم ، دختر با شخصیت و خانمی هستم! و
شیطونی نمی کنم! عبا رو سرم می کردم و همراه بقیه می رفتم بیرون .
تا گذشت و یه موقع فهمیدم ، دیگه واقعا
بزرگ شدم ، نمی تونم یه موقع عبا بپوشم و ادای بزرگ تر ها رو در بیارم و یه
موقع ، دنبال توپ توی کوچه باشم ! باید انتخاب می کردم ، از مادرم خواستم
اولین چادرم رو برام بدوزه. گفت : مامان الان مطمئنی برات زود نیست؟ گفت
مطمئنی بعدا خسته نمی شی؟ گفت پوشیدنش درسته لذت بخشه ، اما سخته ! می تونی
همه شو با هم قبول کنی ؟
تصمیمم رو گرفته بودم ، گفتم: آره . یه
روز عید مامانم برام یه چادر مشکی دوخت و سرم کردم و گفت: مبارکت باشه ،
انشاالله که قدرشو بدونی
چادرم رو پوشیدم و به همه دوستام و هم
بازی هام نشون دادم ، بهم خندیدن ، مسخره کردن! اما برام مهم نبود ،
انتخابم بود . بعدش دیگه باهام حرف نزدن یه بایکوت به تمام معنا ، شاید
پشیمون بشم! توی مدرسه جدید به خاطر حجاب جدیدم ، حسابی اذیتم کردن! از
اینا بگذریم من که همیشه در حال شیطونی بودم حالا باید خیلی با وقار راه می
رفتم ! خیلی سخت بود! اما همه این سختی ها می گذشت ، چون من به خاطر اونها
نبود که چارد پوشیدم.
گذشت و اونا هم بزرگ شدن و به آرزوی شون رسیدن ، برای بزرگ شدن ،فقط کفش هایی شبیه کفش مادرشون پوشیدن! من چادر ! ( دوستای من یادشون رفت با یه کفش نمیشه بزرگ شد )
حالا با همون دوستام که حرف می زنم ، توی اوج حرف ها یه دفعه با حسرت میگن: تو که راحتی با چادر کسی بد نگاهت نمی کنه
می گن :تو که راحتی خیلی جاها می تونی تنهایی بری ، چون ظاهرت توی چشم نمیزنه ، اما ما نمی تونیم تنها بریم !
می گن :تو که راحتی می تونی خیلی راحت
بری جلوی کلاس و کنفرانس بدی ، اما ما بیشتر از اینکه به حرفمون گوش بدن به
ظاهرمون دقت می کنن!
میگن: تو که راحتی می تونی خیلی راحت بری بازار ، چون مغازه دار کاری به تو نداره ، فقط قیمت جنس رو بهت میگه ، اما ما ............
آره ، چادر با همه متلک و زخم و زبون هایی
که برات داره ، با همه فحش و توهین هایی که بعضی وقتا برات داره ، با همه
سختی نگه داشتن که برات داره ، اما اینقدر راحتی و آرمش خیال برات میاره که
اگر تجربه اش کنی نمیتونی با هیچ چیز عوضش کنی
البته چادر این روز ها غیر از اینکه یه
پوشش هست ، یه نماد هم هست ، غیر از اینکه باید قدر آرامش این پوشش رو
بدونیم ، باید حواسمون باشه نماد یه تفکر هستیم ، تفکر بسیجی ( که دشمن
تمام تلاشش رو میکنه این تفکر و توی دخت رو پسر ما از بین ببره) که باید
قدر جفتش رو با هم بدونیم
آره من انتخابم رو کردم و از خدا می خوام لیاقت این رو داشته باشم ، این انتخابم رو همیشه درست حفظ کنم
پی نوشت1 : دیشب وقتی یه فیلم دیدم ، که
مرتب باید می رفتن زندان برای ملاقاتی و چادر می کردن سرشون و بعدش با
عصبانیت چادر رو در می آوردن و پرت می کردن یه گوشه ، دیدم حیفه از لذت های
چادر نگم .
پی نوشت 2: پارسال 13 آبان توی دانشگاه
شیراز اغتشاش بود( ابته بعدا فهمیدم هیچ کدوم دانشجو نبودن!!) خیابون رو
بسته بودن و ماشین رد نمی شد ، رفتم جلوی جمعیتی که شعار می دادن ، اون طرف
نرده بودن ، یه دفعه توی این خیابون خلوت چشمون به من افتاد ، هیچ نمادی
هم همراهم نبود که نشون بده کدوم طرفی هستم! صدای شعارشون رفت بالا!!! خندم
گرفته بود . اونجا باز هم به چشم خودم دیدم که چقدر این چادر دشمن رو
عصبانی می کنه ، تو دلم گفتم : تا کور شود هر آنکه نتواند دید
سه شنبه, ۵ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۳:۵۴ ب.ظ
۹۶/۰۲/۰۵
۰۵ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۶:۰۲
حوا بانو
منم عاشق چادرمم...واقعا آرامش میده بهم و با اطمینان و اعتماد به نفس راه میرم... :)