یکی ازروزهای ماه رمضون وارد مسجد امام علی شدم جایی که 10سال اونجا خدمت گذار بودم توقسمت بسیج عضو فعال بودم بخش کامپیوتر عکس رسیدگی به ایتام بهداشت اونجا ........

خلاصه اونروز برای خوندن نماز قضا رفتم بعداز خوندن نماز واحوالپرسی ازدوستان ساعت حدودا 2 ظهر واوج گرما بود

کنار خیابون برای سوار شدن تاکسی ایستادم چند تاکسی خالی رد شد ونگه نداشت شخصی هم سوار نمیشدم یک وقت دیدم یه پراید سورمه ای ویه خانم محجبه که راننده اون بود جلو پام نگه داشت ادرس گفتم اونم گفت بفرمایید از خوشحالی که یک خانم محجبه مسافر کشی میکنه شروع کردم به صحبت ازش پرسیدم چادر دست وپاگیر نیست براتون تواین گرما گفت به هیچ وجه خیلی توش احساس امنیت میکنم خودش دردلش شروع شدو گفت:

من معلم قرانم اماخوب دوتا دانشجو دارم خرجیمون در نمیاد یکی پزشکی میخونه دومی روانشناسی دیشب که از کلاس رفتم خونه توی سفره افطارم فقط نون خالی وچایی بودبچه ها پرسیدن مامان پنیر نگرفتی گریه ام گرفت وجواب ندادم جلوی حرفش پریدم وگفتم همسرتون فوت شده گفت :نه خانوم عاشق یه خانوم بی حجاب شد ومنو با دوتا بچه ول کرد وادامه داد ماشینو  با هزار قسط وسفته جور کردم ومسافرکشی میکنم شب بعد برا سفره افطار هم پنیر داشتیم هم خرما وهم زولبیا ....

دیگه از ماشین پیاده شدم وکرایه رو دادم با چشمی پر اشک ازش جداشدم وتو دلم گفتم که  واقعا شیر زن بود