یه قانونی هست اونم اینه که همه کارای مهم من کله ظهر یادم میفته
این یه قانون طلایه که همیشه همراهم بوده مثه امروز مراسم عقد کنون یه بنده خداست و منم برای رضای خدا براش یه لباس پیدا کردم که شدید نیاز به اتو شدن و شستو شو داره تازه ساعت 3 بعد از ظهر بود که یادم افتاد باید ببرمش اتو شویی براش
روزای آخر ماه رمضونه و سختی های ماه رمضون همش میفته تو همین روزای آخرش. مخصوصا اگه سحری هم نخورده باشی......... لباس و برداشتم و کله ظهر حدود ساعت 4 پاشدم رفتم سمت اتوشویی.... حسابی روی خودمو گرفته بودم بیشتر از حد معمول چادرمو کشیده بودم جولو که آفتاب به چشمام آسیب نرسونه. قربون خدا برم که هوا به قدری گرم و سوزان بود اصلا درموردش حرف نزنیم بهتره............
خسته بودمو نای پیاده رفتن و نداشتم ولی از شانسم هر چی ماشین میومد توش 3 تا مرد بودو من روم نمیشد سوار شم. مجبوری کلی راه و پیاده رفتم تا بالاخره به اتوشویی رسیدم. دیگه واقعا حالم داشت بهم میخورد و با کمک درو دیوار خودمو راست و ریست میکردم رفتم داخل توشویی ....
عجیب بود خیلی آدم وایستاده بود و من مجبوری رفتم یه گوشه که پشت اتو بود و این بخارش صاف تو صورتم میخورد شیطونه میگفت بیخیال لباس بشم و فقط بزنم بیرون تو اون فضای بسته یه آقایی شروع کرد به سیگار کشیدن ترسیدم الان بحث میشه دیدم اصلا انگار نه انگار کسی داره سیگار میکشه همه ریلکسه ریلکس چادرمو چنان چسبونده بودم به دهنم که روزه ام باطل نشه
آروم به آقاهه گفتم من روزه ام اگه میشه خاموشش کن... خدا خیرش بده معذرت خواست و خاموش کرد اما با یه صدای بدی شوکه شدم....... صاحب مغازه داد میزد هی خانوم تو روزه ای به ما چه.... هر چی میکشیم از دست شما میکشیم هر ... دلتون میخواد میکنید و ما هیچی نمیگیم یه تیکه پارچه انداختید رو سرتون اسمشم گذاشتید چادر فک میکنید دنیارو دیگه گرفتید
مات همونطور مونده بودم اصلا نمیتونستم چیزی بگم....... طبق عادت دخترانم بغض بدی گلومو گرفت دلم میخواست بزنم تو سرش.
آروم گفتم آقا من کاری ندارم شما الان چی گفتید و چه بی احترامی ها و انتقادایی به من کردید... فقط یه جا جملتون اشتباه بود. کی به شما گفته ما اسمشو گذاشتیم چادر... اتفاقا اسمش و اشتباه گفتید اسمش این نیست که... بعدا جولو کس دیگه نگید بهتون بخنده... اسم این "جا" "در" هستش تو اینا در و گوهر میریزن.... فقط خواستم مطلع باشید خدا نگهدار
همچین حس قدرتی بهم دست داد وقتی قیافه هاج و واجشو دیدم انگار دارم رو هوا راه میرم اصلا ضربه فنی شده بود بنده خدا همون آقا سیگاریه آروم گفت خیابون بالاتر یه اتوشویی دیگه هست خلوتم هست
رفتم اوتوشویی بعدی خیلی طول کشید...لباس و دیر رسوندم تقریبا همه سرم داد و بیداد میکردن این چه موقع اومدن بود؟ همه منتظر جناب عالی ان و فقط جواب همشون یه چیز بود:
یه لبخند کج غرور آمیز
اینطوری خیلی بهتره
یا علی اکبر