سلام.
خاطره ای که میخوام الان اینجا براتون تعریف کنم ماجرای چادری شدن دخترمه که الان ۶ سالشه ولی از سه سال قبل چادری شده و علاقه ی زیادی به چادرش داره.
اسم دخترم حدیث خانومه  که در سن سه سالگی به چادر علاقمند شد. چون خودم هم در محافل قرآنی حضور دارم دخترم را برای بار اول با خودم به دار القرآن بردم اونجا متوجه تغییرات زیادی در دخترم شدم که این تغییر باعث شد تا من حدیثو به کلاس قرآن ثبت نام کنم.
حدیث بعد اون روز ازم خـواهش کــرد که یه چـادر بهـش بدم تا نمـاز بخونه و منم با کمال افتخار این کار رو برایش انجام دادم. حدیث  در کلاس های قرآن با مانتـو میرفت که بعد اینکه چند ماه گذشت و ایشون مقام اول را در قرآن کسـب کــردند قرار شد امام جمعه ی محترم شهرمان در محفل انس با قرآن به حدیث جایزه بدند و از ایشان تجلیل بشه وچون حدیث هم در نماز های هر هفته ی جمعه حضور داره علاقه ی خاصی به امام جمعه ی محبوبمان دارند حدیث در پوست خودش نمیگنجید که میخواد از دست حاج آفا جایزه بگیره تا برگزاری مراسم چند روزی مانده بود که ما رفتیم تهران و شهر ری زیارت شاه عبدالعظیم که اونجا حدیث یه چادر ملی خواست و باباش براش خرید و گفت که مامان میخوام چادر سر کنم منم مث شما ماهم قبول کردیم هوا چون گرم بود گفتم که حدیث جان مواقعی که میری مسجد یا زیارت اینو سر کن هوا گرمه ولی دخترم گف که نه مامان خانوم میگه هرکی بی حجاب باشه خدا تو آتیش جهنم اونو میسوزونه پس آتیش جهنم از هوای امروز خیلی گرمه تو دوست داری من بسوزم؟ این حرف یه دختر ۳ ساله خیلی برام عجیب بود و تکان دهنده که دیگه از خجالت نتونستم چیزی بگم بعد اینکه اومدیم شهرمون و حدیث با چادرش رفت مراسم تجلیل و جایزشو گرفت و حاج آقا هم یه جایزه ی دیگه به خاطر چادرش بهش داد و ای باعث شد که حدیث بیشتر پایبند باشه به چادر.و الان سه ساله که کلاس قرآن میره و حافظ یک جزء از قرآنه و مسلط به زبان عربی. امیدوارم که در این راهی که از سه سالگی گام برداشته موفق شود.