من یک دختر چادری ام… این را همگان می دانند که هر ذی قیمتی را حصاری و حریمی باید تا نکند که بیماردلان و نفس ضعیفانی پیدا شوند تا گوهر ارزش از کف صاحب ارزشان بربایند.. اگر به من می گویند زندانی ام، باشد، من می گویم: من آزاد ترین زندانی ام و این زندان را به عالمی نفروشم…

بار معشوقا! به التماس جان خیس از شدت گرمای تابستانت چشمی بینداز و نظر کن بر من تا در مقابل آنان که به تمسخرم می گیرند، ترس از آتش و گرمای جهنمت آرامم کند.. به کدام زبان بگویمشان که تحمل حرارت جانم در زیر چادری از یک صادقانه ی محض بسیار آسانتر از حرارت آتشی است که بی حجابی ام در آخرت شعله ورترش خواهد کرد؟!
خدایا شکرت، ممنون که همیشه روی سرم جا داری، ممنون…