در یک خانواده  بی حجاب بزرگ شدم که البته پدرم با کل خانواده اش متفاوته و دوست داره چادری باشم و من تنها دختر چادری خانواده هستم
 اول دبیرستان بودم که به اصرار و اجبار پدرم وبا نفرت چادری شدم…
دوران دبیرستان گذشت و من تنها در مکانهایی خاص چادر می پوشیدم والبته  با تذکر وسرزنش پدرم
وقتی وارد دانشگاه شدم ترمهای اول روزی نیم ساعت جلوی آینه آرایش میکردم  دنبال ست کردن کیف وکفش ومانتو بودم و …
چندماهی گذشت تا اینکه به اصرار یکی از دوستانم وبرای وقت گذرانی و تفریح رفتم راهیان نور اما …….

راهیان نور نقطه تحول من شد…
  ومن عاشق و مدیون شهدا…..
انگار شهدا  واقعا من دعوت کرده بودن لحظات معنوی راهیان در کنار دوستانی محجبه و معتقد. برای منی که حتی نماز نمی خواندم نعمتی بزرگ بود
راهیان باعث آشنایی ودوستی من با خداشد  وچادری ماندنم با عشق
حالا من با تمام مسخره کردن ها و کنایه های دوست وآشنا وبعضا بچه های دانشگاه هرروز باعشق چادر سر میکنم وهرروزاز  امام زمانم کمک می خواهم تا حرمت چادرم را حفظ کنم