سلام...اینو یکی برام تعریف کرد که برای خودش اتفاق افتاده بود ... بنظرم قشنگه ... حالا شمام ببینید :
هیچوقت یادم نمیره ماه رمضون پارسال رو بعد از مراسم احیای شبهای قدر وقتی دوستم جلوی درب حسینیه گفت که کلید خونه جامونده و مجبوره همون محله بمونه خونه خاله اش
من حیرون موندم که حالا چه جوری برگردم خونه اون وقت شب یه آژانس پیدا کردم اما فقط یه راننده جوون اونجا بود کلی دل دل کردم و مردد موندم اما چاره ای نداشتم پدر و مادرم هم برای ختم یکی از اقوام رفته بودند شهرستان باید به راننده اعتماد میکردم و برمیگشتم خونه اما دریغ از قضاوت عجولانه ما آدمها راننده جوون با تیپ عجیب امروزی هندزفری رو از گوشش دراورد یه نگاه به چادرم انداخت و با جمله بفرما آبجی منو راهنمایی کرد.
توی اون دل سیاه شب تا خود منزل صدای بریده بریده راننده رو میشنیدم که هر چند دقیقه یکبار با خودش میگفت: استغفرالله ربی و اتوب الیه چه مبارزه ای بود برای نگاه نکردن و چشم به جاده دوختن وچه حبل المتینی بود حفظ حرمت انسانی من و چه زیبا درک کردم غیرت مردانه را... یا علی